چند روزی بود که احساس می کردم نیاز به وبلاگ نویسی دارم. این سرویس های وبلاگ نویسی هم هر کدوم یه مرضی دارن آدم نمی دونه کدوم یکی رو برای نوشتن انتخاب بکنه. عَلَی الحِساب اینجا رو انتخاب کردم چون امکان ارتباطاتش بیشتر است و یه نیمچه حالت شبکه های اجتماعی رو هم در خودش داره.
می نویسم، صرفا برای اینکه حال و احوالم بهتر بشه. تو این روزهایی که همه چپیدیم توی خونه و منتظریم که این ابرِ سیاهِ تیره از سرمون رد بشه، که البته بعید است با این مدیریت عهدبوقی حالاحالاها چنین روزی رو ببینیم. اما، آدمی هست و هزار آرزو.
از معدود دلخوشی های این روزها و شب ها دیدن سریالا هست. من فقط یکی-دو قسمت از سریال دوپینگ رو دیدم. اعصابم نکشید. سریال متوسطی بود. باز یکی-دو قسمت هم از سریال کامیون دیدم که خیلی ضعیف بود. نویسنده که ش.عباسی باشه و کارگردان م.اطیابی، فکر نمی کنم نتیجه ی کار بهتر از این باشه. فکر کنم بهترین کاری که اطیابی توی این همه سال ساخت همون سینمایی خروس جنگی بود که سالی یکی دوبار کانالای مختلف نشونش میدن.
و اما سریال پایتخت، تا حدودی خوب هست. فضای کلی سریال حال و هوای خوبی داره. یکیش به خاطر لوکیشن کار هست. شمال و منظره های رنگارنگ، درخت و کوه و رود و . و دیگری خاطره ی 5 سری قبلی. بامزه ترین بخشش هم تا اینجا فکر کنم مچ انداختن بهتاش و نقی بود که باعث میشد نقی مبل رو بچسبه و یکی دیگه هم صحنه ی رونمایی از دختر محمودنقاش بود. این احمد مهرانفر بازیگر شش دونگی هست. فکر نمی کنم دوتا شخصیت شهرام خنجری و ارسطو عامل رو بشه به راحتی فراموش کرد.
درباره این سایت